مردم ساده ایران و خرافه
پردازی روحانیون که همواره مملکت ایران را به قهقرا بردند.
با درود و عرض ادب به همه دوستانم اینبار میخواهم در مورد
خرافه پردازیهای روحانیون و سادگی مردم از دوران صفویه
تا به امروزه مطالبی بگویم.و نمونه ای از این خرافه پردازی
را برای همه دوستانم بنویسم تا ببینیم مردم چقدر ساده بوده
که اینقدر ساده لوحانه به حرف اخوندیسم گوش داده و همواره
مملکت و اقتصاد کشور را به قهقرا بردند.
باید همه دیده باشیم که اکثر پدران و بزرگان و حتا جوانان
امروز ما وقتی میخواهند چایی بنوشند قند را اول به داخله استکان
چایی زده خیس کرده بعد در دهان گذاشته و چایی را مینوشند
این جریان در دوران قاجار به وقوع پیوسته که اخوندی که هر
تاجری که قند یا ... وارد کشور میکردند باید خراجی یا همان
سهم امام میدادند گویا تاجر این کار را نمیکند و برای سهم
امام به توافق نمیرسند و اخوند که میبیند باج نمیدهد قند را
حرام میکند و کسی قند نمیخورد و وقتی تاجر میبینه کسی برای
خرید قند به او مراجعه نمیکنه بر میگرده پیش اخوند که غلط
کردم و... به اخوند میگوید میشود فتوا را پس بگیری من دو
برابر اون نرخ همیشگی میدهم اخوند بعد از کمی فکر فتوا را
چنین اعلام میکند که اگر قند را اول به درون جایی بزنی بنوشی
حرام نیست و این رسم ازدوران قاجارتا به امروز هست ولی کسی
نبود بگه چطور میشود که اگه قند را مستقیم به دهان بزاری
حرام است ولی بزنی به درون استکان چایی اون حرامی از بین
میرود؟نمونه زیاد است یا جریان تنباکو که حتا در سرای شاه
هم کسی تنباکو نمیکشید اینجور قدرت اخوندیسم همواره بیشتر
از پادشاهان بوده.
مردم ساده ایران همیشه به دهان اخوندیسم نگاه کرده و بدونه
چون و چرا اوامر اخوندیسم را از طرف خدا
میدانستند و با
جان و دل گوش میکردند حتا به قیمت جان هم شده که فتوا داده
میشد به جان و دل میپذیرفتند تا جاییکه یک مملکت با تمدن
غنی را در اختیار اخوندیسم میدهند حال نمونه ای از اقای ملا
محمد باقر مجلسی نقل میکنم همه میدانیم کتابهای اقای مجلسی
را معتبرترین کتابهای فقه اسلام میخوانند و همواره در حوضه
های علمیه به تدریس گذاشته میشود.
ملا محمد باقر مجلسی در بافتن خرافات و تصنیف ومزخرفات دست بزرگی داشته است که به همت
مشتی از عامیان عالم نما و
جاهلان فناتیک
بیسواد و املا کتاب تفسیر و احکام یهود و رامچد هنود و دسایس برهما وکهنه و قصص و متافیزیک یونان
را
گنج شایگان و
علم فراوان پنداشته و در عربی و پارسی بیست و چهار جلد کتاب بحارالانوار نگاشته و محض ازدیاد اعتقاد
بیشتر انها را بر گفته های امام محمد باقر
و روایات جعفرالصادق نقل قول کرده و علاوه بر این بیست و چهار
جلد این عالم
بزرگوار کتب
بسیار و افادات بیشمار دارد اگر یک جلد کتاب بحارالانوار را در هر ملتی انتشار
بدهند و بزور این خرافات را
دران استوار وریشه
دار دارند دیگرامید نجات ازبرای ان ملت مشکل و دشوار است حال بیندیشید که هرگاه
بیست وچهار جلد
ازاین قسم کتاب
درملتی منتشرشود ومنکرانها را کافر بدانند دیگر حال ان ملت چه خواهد شد؟ حال به دو
سه حدیث و روایت
برای شما
دوستانم از بحار الانوار ملا باقر مجلسی نقل میکنم.
علی علیه اسلام در غزوه(جنگ و قتل را غزوه گویند)صفین از
نهر فرات عبور میخواست و معبرش معلوم نبود به نصیر ابن
هلال که یکی از
اصحاب بود فرمود برو به کنار فرات به ایست و ازطرف من کرکره را صدا کن ماهی
به تو جواب میدهد محل
عبور را از او
بپرس. نصیر اطاعت امر نمود و به کنار ساحل فرات امده وفریاد بر اورد که یا کرکره هفتاد هزار ماهی سراز
اب بیرون اوردند
که لبیک لبیک چه میگویی؟جواب داد مولایم غالب کل غالب سلطان المشرق و المعارف علی ابن ابی طالب
معبر فرات را میخواهد. اواز بر اوردند که همه ما کرکره هستیم
و از اطاعت امر مولای خویش افتخار داریم ولی این شرف در
حق کدام یک از
ماها مرحمت شده تا اطاعت کند؟نصیر برگشت صورت ماجرا را به عرض
مولا رسانید فرمودند برو کرکره ابن
صرصره را بخوان
نصیر برگشت و گفت کرکره ابن صرصره دوباره شصت هزار ماهی سراز فرات براوردند که همه کرکره
ابن صرصره هستیم
و در فرمانبرداری امر حاضریم این عنایت درحق کدام شده؟ دوباره نصیربرگشت و صورت
حکایت را به
حضور ان حضرت عرض
نمود دوباره فرمودند برگرد وکرکره ابن صرصره ابن غرغره را بخوان نصیر برگشته چنان
نمود این
دفعه پنجاه هزار ماهی سر از فرات بر اوردند لبیک گویان او را جواب
دادند و گفتند ما همه کرکره ابن صرصره ابن غرغره
هستیم مقصود کدام است؟دوباره به حضور علی عودت و استفسار
نمود فرمودبرگرد و کرکره ابن صرصره ابن غرغره ابن دره
را بخوان باز
چنان کرد وجواب چون کرات سابقه تا اینکه در دفعه هشتم که فریاد بر اورده ای کرکره ابن صرصره ابن غرغره
ابن دردره ابن
جرجره ابن عرعره ابن فرفره ابن مرمره.ان وقت ماهی بسیار بزرگی سر از اب فرات بر
اورد و آواز داد که
لبیک لبیک چه میخواهی و چه میگویی؟ گفت مولای متقیان
امیرمومنان به تو سلام میرساند و فرموده امروزه ما را نصرت
کرده معبر فرات
را به ما نشان بده. ماهی قاقاه خندید که ای نصیر علی ابن ابی طالب راه های
دریا و معبرها و دجله ها را از
ماهیان بهتر
میداند بدان و اگاه باش وقتی یونس پیغمبر ازنینوا فرارکرد و به کشتی سوارشد و درترعه
قسمت دریا افتاد خطاب
بمن رسید که او
را ببلعم. نا گاه جوانی از بر فرود امد با هیبتی که لرزه بر اندامم افتاد بمن خطاب
فرمود که با یونس (یکی از
انبیای بنی اسرائیل)شیعه من ومیهمانت بمدارا حرکت نماعرض
کردم ای مولا نام مبارک تو چیست؟فرمود فریاد رس درماندگان
چاره بیچارگان امیرمومنان.ای نصیر هر روز چند مرتبه می امد و
با یونس پیغمبر محض رفع دلتنگی در شکم من با او سخن
میگفت وعجایب
دریاهارا بدو نشان میداد و سر افرینش را برایش بیان مینمود و از ان روز مرا سابقه
معرفت و رشته دوستی
و ارادت ان حضرت در دل و جان من است. اینک معبر فرات
انجا است. نصیر برگشت و صورت حال را عرض کرد حضرت
فرمودند (انا اعلم بطرق السموات و طرق الارض .من دانا و اگاه به راه های اسمان و زمین هستم)نصیر
صیحه زده غش کرد
چون به هوش امد
فریاد بر اورد که(اشهد انک الله
الواحد القهار . شهادت میدهم که تو الله واحد قهار هستی)حضرت فرمود که
نصیر کافر به
خدا و مرتد از ملت محمد مصطفی شده قتلش واجب است انگاه شمشیراز غلاف کشیده و گردنش
را زدند نصیر
بیک اشاره
دوباره زنده شد و عرض کرد(اشهد انک الله حقا حقا . شهادت میدهم که تو الله بر حق برحق هستی)باز گردنش را
زدند تا سه دفعه
چنین شدانوقت امرفرمودندکه ازاردوی مبارک بیرون امد.نصیریها(فرقه ای از غلات شیعه) بواسطه او اعتقاد
بخدائی علی نمودند و به این جهت نصیری گفته میشوند.
حدیث دیگری از بحارالانوار که خواندنش ارزش داره
از بحارالانوار جابرابن عبدالله انصاری روایت میکند من
در مدینه در زمان علی ابن الحسین به واسطه خلافت بنی امیه در حق
ال علی شناعت و
سرزنش و زشتی و درشتی زیاد شده بود خدمت علی ابن الحسین مشرف شدم و از
اهل مدینه شکایت بسیار
کردم مرا امر به
صبر و وصیت به حوصله فرمود اثری نبخشود بسیار گریستم و از حضرت نزول بلا برای مدینه خواستم و
اصرار کردم علی
ابن الحسین فرزند کوچک خود محمد ابن علی الباقر را طلبیدند و بطور نجوی چیزی بدو فرموردند از ان پس
جعبه کوچکی را
خواست و درش را گشود قوطی از ان جعبه کوچکی را خواست و درش را گشود قوطی از ان
جعبه بیرون
اورد و به دست حضرت باقر داد و فرمود ای فرزند با جابر به
مسجد خدا بروید دو رکعت نماز نموده سر این حقه را بگشائید
رشته های مختلف
رنگارنگ در ان خواهید دید که انها رشته های زمین و رگهای شهری از شهرهای عالم
است یک سر ان
جابجا بده وبسیار
اهسته ان را حرکت بدهید بعد در حقه نهاده عودت نمائید اما وصیت مینمایم شما را که ان رشته ها را زیاد
حرکت ندهید که
احدی از اهل مدینه باقی نخواهد ماند . جابر میگوید با حضرت باقر به مسجد رسوال
الله رفتیم بعد از ادای دو
رکعت نماز سرحقه
را گشوده و ان رشته را که مخصوص شهر مدینه بود بیرون اورده ان قدر ان رشته باریک
بود که احساس
نمیشد یک سر ان رشته های افرینش در دست احدی جز مااهل بیت بوده باشد .
پس خود ان بزرگوار انقدر اهسته ان رشته را
حرکت داد که
نفهمیدم پس ان رشته را در حقه نهاده ازمسجد بیرون امدیم دیدیم نصف شهرمدینه خراب شده و منار
مسجد فرو
ریخته.مردم
سروپا برهنه ازخانه ها بیرون امده ناله و فریاد وآ محمدآ ویا رسول الله از تمام شهر بلند بود وقتی که بر در خانه
علی ابن الحسین
رسیدیم ازدحام مردم را که پناه به ان حضرت اورده بودند دیدیم. حضرت به باقر
فرمودند چرا اینقدر رشته را
حرکت دادی که
نزدیک بود تمام شهر به زمین فرو رود و حاکم مدینه نیز به حضور مشرف شده عذر تقصیر
بخواستند و از ان
پس بسیاررعایت وحرمت حضرت و ال علی رامرعی داشتند. ( نتیجه اگر کسیکه دو سال علم طبیعت و فیزیک را خوانده باشد
هر چند کودک پنج ساله باشد و مقدمات طبیعی را دیده باشد به این حدیث شریف چقدر میخندد ؟ و چه میگوید و ملتهای دنیا
در
مورد ما
ایرانیها و دینمون چه نتیجه ای میگیرند ؟ تصور کنید که رشته زمین را که از مو
باریکتر در حقه گذارده و در جعبه
علی ابن الحسین
که خودش به اعتقاد شیعه از سنگینی زنجیر یزید ناله میکرد باید گفت هزاران افرین به این اعتقاد پاک.سوال
بنده این است که چرا درکربلا این رشته ها را نتابانید تا لشکر یزید در
هم فرو رود و حسین و اطرافیانش کشته نشوند؟ ببینید
خرافات تا به
کجاست. حدیث دیگر از بحار الانوار صادق ال محمد امام جعفر صادق
به یکی از اصحاب خود فرمود که چون
وقت ظهور مهدی
ال محمد شود افتاب از مغرب سر بر اورد سرو تنی در قرص افتاب ظاهر گردد و جبرئیل در میان زمین و
اسمان به ندای
بلند فریاد بر اورد که حق با علی و اولاد علی است بشتابید ای مردم بسوی مکه که مولای شما در انجا ظاهر
شده وپس سیصدو سیزده نفر ازمومنان که پاره ای برایر سوار
شدند و پاره ای به طی الارض و برخی دیگر چشم خو را بر هم
گذارده خود را در مکه حاضر بینند پس جبرئیل با هفتاد هزار قبیل
ملائکه از اسمان به زمین فرود ایند وبا ان بزرگوار بیعت
کنند بعداز ان
مومنان جن پس ازان مومنان انس از طرف دیگر دجال که چشمش در پیشانی است ومانند
ستاره سهیل میدرخشد
و او صاحب یک
چشم است و از مازندران بیرون می اید در حالیکه بر خری سوار است که مسافت میان دو گوش او یک میل
است و هرگام او
چهار فرسخ در یک طرفش کوهی است و از اب و نان و در طرف دیگرش کوهی است از دود و هرکس به او
ایمان نیاورد از
ان کوه دود او را بیم دهد تا اخرحدیث که ده ورق است.سوال اینکه اگر جبرئیل و انس پری و جن میخواهند با
علی و اولاد علی بیعت کنند چرا در
جنگها و غزوات مداخله نکردند؟که حسین را انچنان زجر و هلاک گردانند؟ایا این مضحکه
بازی اخوندیسم نیست ؟ چرا کمی در این
موارد مردم نیندیشیدند ؟ حال در طهارت ونجاست هر ابی که به درجه کر که یک
صدوبیست و هفت
رطل است نباشد انرا اب قلیل میگویند و بر ملاقات اندک نجسی نجس و پلید می شود اما اگر اب کر باشد تا
رنگ و بو ومزه
اش ازنجاسات تغییر نیابد پاک است چنانچه اگر سگی از یک کر صحیح لیس بزند چون ازمقدار
کر به واسطه
لیس زدن میکاهد نجس میشود واگر همان کر سگ بشاشد اب ان پاک است
چرا که بر مقدار کر می افزاید.حال خوب در این
مسئله تصور
فرمایید و این مسئله را درست درحمامهای کثیف ایران مشاهده میفرمائید که خزینه های ان
مملواست از گهی اب
الوده که مرکب
است ازبوی وچرکهای زخم خونهای جروح و پیله های دمل و زخم و جراحات و اب منی و صد مثافت نا گفتنی
دیگر ولی چون اب
کر است طاهر و مطهر است میتوان گفت نصف امراض مهلک مسری در ایران ناشی از همین خزینه های
کثیف ان است.ولی
امروز چون انروزها نیست وخرافات دیگر پشیزی نمی ارزد و سخن اخوند دیگر بجایی بند
نیست در فردای
ایران ازاد اخوندیسم همانند مردم باید زحمت کشیده و نان
بازوی خویش را بخورد و ایران را از نو بنا خواهیم ساخت.
خداوند نگهدار ایران باد .
خدایا تا به کی ساکن
نشینم**********من اینها از چشم تو بینم
تو این اخوند و ملا افریدی**********تو تو چرت ما مردم
دویدی
به شرع احمدی پیرایه بس نیست؟**********زمان رفتن این
خار و خس نیست؟
بیا از گردن ما زنگ وا کن***************ز زیر بار خر
ملا رها کن ( ایرج )
حافظا می خور و رندی کن
و خویش باش ولی*****دام تزویر
مکن چون دگران قران را( حافظ )
( نگارنده شیرزاد صفری )