با درود و عرض ادب و احترام خدمت دوستان گرامیم.اینبار میخواهم در مورد ایران قبل و بعد از
حمله تازیان را برای شما تشریح کنم و پادشاهان
قبل از حمله اعراب با مردم چگونه بوده و حتا
اگر کشوری را میگرفتند چه احکامی را به اجرا
میزاشتند برای بزرگان ان ممالک وهنگامی که
اعراب به سرزمین ما امدند چه حکمی را گزاشتند.
ای ایران کو ان سعادت و شوکت تو که در عهد
کیومرث و گشتاسب و انوشیروان و خسرو
پرویز داشتی؟اگر چه انگونه شوکت و سعادت در جنب
شوکت و سعادت حالیه ملل فرنگستان
و جهان به مثابه شمعی است در برابر افتاب و لیکن
نسبت به حالیه ایران مانند نور است
در مقابل ظلمت شب تار.
ای ایران زمانی که پادشاهان تو بر پیمان فرهنگ
عمل میکردند چند هزار سال در فردوس ارم
به عظمت و شوکت در پرتو سلطنت پادشاهان از نعمات
اهورا مزدا و فیوضات نا متناهی بهره
یاب شده در عزت و اسایش پرورش یافته زندگی
میکردند.بی چیزی نمیداشتند و گدایی و پر
یشانی نمیدانستند در داخل مملکت ازاد و دلشاد و
در خارج ان محترم و مکرم میزیستند.
شهرت عظمت پادشاهان ایران قاف تا قاف و اکناف را
فرا گرفته بود .
چنانچه تاریخ یونان در مورد تاریخ ایران شهادت
میدهد که تاریخ سلاطین و کتب وقوانین
ایران باستان نه تنها از میان رفته بلکه نابود و
معدوم شده.
در عهد سلاطین پارس از قرار قوانین و احکام
پیمان فرهنگ در هر شهری محاسبات توانا
و مستوفیان دانا میبوده اند و به مالیاتی که از
رعایا به خزانه دولت واصل میشد واقف و
بینا بودند و دینار و مثقال را به انتظام ثبت
دفاتر میداشتند و دیده بانان و محاسبان در هر
شهر و قصبه و دیه گماشته بودند که یک دینار اگر
از قلم می افتاد در دفترهای متعدد
میافتند از جانب پادشاه در جمیع شهرها وقایع
نگاران درست و راست وکارگزاران امین
وکاراگاهان و داروغگان منصوب و مسئول بودند و
هریک را شغلی معلوم و کاری معین
بود که در کارهای یکدیگر مداخله نمیکردند همواره
از احوالات رعیت و حال مملکت
مستحضر شده حقایق واقعات را به عرض پادشاه میرساندند.
پادشاه را اقتدار زیاد بود اما از احکام فرهنگ
قدرت انحراف نداشت و عموما درباره
رعایا علی السویه به احکام مزبور رفتار مینمود و
کسی از اعیان مملکت را در حق
زیر دستان توانائی تعدی وجوری ابدا نبود.برای
انتظامات لشکری قوانین مقرره و
قواعد معینه داشتند چنانچه اگر روسای لشکر در
رسانیدن رسوم لشکری کوتاهی میکردند
به سرزنش و بازخواست سخت گرفتار و به عقوبات
بزرگ دچار میشدند.
رعیت به موجب قانون فرهنگ از محصولات ارضیه خود
فقط نیم عشری زیاده نمیدادند اما
در عهد دولت ساسانیان ملت برضای خاطر دادن یک
عشر تمام را محض پادشاه دوستی
قبول کردند و دادند.در هر ولایت مالیات را به
مقامهای مخصوص به اسم حزینه میپرداختند
و مصارف سلطنت را از همان مقامها تعیین میکردند
و دیگر به هیچ عنوان از دولت و
دیوان به رعایا و تبعه ایران حواله و برات و
تحمیلی صادر نمیگردید کشتن ادم نه تنها از
قدرت حاکم بیرون بود بلکه پادشاه را نیز بعد از
تحقیقات عمیق در حق واجب القتل عار و
ننگ بود و اسباب بدنامی و ناپسند میشمرد وقطع
اعضا(بریدن گوش.بینی و...)برای عبرت
دیگران که اصلا روا و جایز نبود و کسی هم متصدی
نمیشد . احکام پادشاهی در صورت
مطابقت و موافقت با قوانین مزبوره در فرهنگ به
موقع اجری گذارده میشد والا در سر
سری اجمال و اهمال میماند و اجری
نمیگردید.کسانیکه در خدمت دولت جوانی را به پیری
رسانیده و قوه را به ضعف و ناتوانی خودشان در
حیات و عیالشان در ممات ایشان به
پاسداری و خدمتگزاری روزی مقرر میداشتند بیمارستانهای
دولتی در هر شهر و مملکت
برای بیچارگان و بیکسان ساخته و پرداخته میبود.
زنان را در بیمارستانهای مخصوص که خدمه اش زن
بودند و مردان را علیحده بیمارستان
بود.کوران وشلان و عاجزلن از کار افتادگان را به
اسم دارالمعجزه و بی کس خانه های
دولتی و تکایا و یا خانه های مخصوص مسکن داده
بودند و پرستاری و پژوهش میکردند.
گداوفقیر در کوچه و بازار یافت نمیشد همه به
تجارت و کشاورزی و صنعت رو می اوردند
و از مفت گرفتن عار و ننگ داشتند در خدمت پادشاه
همیشه دانشمند و فیلسوف و حکیمان
به ندامت سلطان و مصاحبت او سرافراز بودند و
همواره در خیرخواهی رعیت و ترقی و
شوکت سلطنت سخن میراندند.همیشه گروهی در حال
پیگیری بودند تا در دادگستریها به
تحقیق بروند و اگر قاضی حکمی به نا جوانمردانگی
بدهند به سهم حضور پادشاه برسانند
پادشاه هر روز همگان را بار میداد و مثل پدر
مهربان مراوده با ایشان رفتار میکرد و بنای
گفتار مینهاد و هفته ای یک روز بار عام بود که
هر کس بخواهد مستقیما با پادشاه به گفتگو
بنشیند.پادشاه بر رعیت تکبر نمیفروخت و بر یک
خوان با انها سر یک سفره پزا میخورد و
بینهایت محترم میداشت. اگر لشگرکشی داشت به
ممالکی به محض اینکه ان ممالک بر سر
تسلیم بر می امد کوچکترین حمله ای صورت نمیگرفت
و اگر هم کشور را با جنگ هم میگرفت
با مردم
خوش رفتارو با سربازان اسیر با نیکی بر خورد میکرد و بزرگان ان کشور را با احترام
می پذیرفت و به شاهزادگان در کمال احترام رفتار
مینمود. از پیمان فرهنگ سزای کردار بد و جزای
رفتار نیک نوشته و مضبوط بود و برای هر عملی جزا
و سزائی مقرر و بند بند ذره ذره نگاشته
شده گناهکار را کسی شفاعت نمیکرد چرا که از
شفاعت یک خونخوار شریر بسا گروهی به
زحمت اقتند و حقوق ملت بر باد رود و اگر کسی را
خدمتی به جماعتی از دست بر امده بود او را
زیاد احترام میکردند و اشتهار میدادند و انعام
مینمودند. اما در عهد حمله اعراب به یکباره همه
این حرمتها و احترام و اکناف به کلی بر عکس شد
اگر عربها به کشوری رو می اوردند مانند
مور و ملخ ان کشور را به بیابانی در می اوردند
که گویا صدها سال است که در ان سرزمین
اب و علف سبز نکرده و دختران و پسر بچه و زنان و
مردان را به مساجد میبردند و به حراجش
میگزاشتند و در معرض خرید و فروشش وا میداشتند.
موقعی که اعراب به سرزمین ما امدند به
کلی اتشکده ها خاموش و ویران کردند مگر انها که
از دید اعراب وحشی خارج بودند یا باج و
خراجی در مقابل ان داده بودند قوانینی که هزاران
سال در برای درست انگاشته شدن ان در ایران
بنا نهاده شده بود به یکباره و یک شبه همه به
انهدام نهاده شد و قوانین به کلی رو به ذوال گروید
و حتا مالیات و خراجی که به کشاورز میبستند
انقدر زیاد بود که کشاورز نمیتوانست شکم خود و
خانواده خویش را سیر نگهدارد .ای ایران کو ان
پادشاهان که تو را به زیور عدل و داد و دهش
زینت و ارایش میکردندو به زیب شکوه و طنطنه و
عظمت تو را پیرایش دادند سر از دخمه بر
ارند و ملاحظه فرمایند که از ان تاریخ که دختر
پادشاه تو را وحشی کردار عرب باربار
(بربر)و بدوی ناهنجار در کوچه و بازار گوسپندوار
هراج کردند دیگر تو روز نیک ندیدی
و به روزگار تاریک خزیدی. ای ایران کو ان عظمتت
که حتا در حرم سرای پادشاه بانوی
بانوان برابر با پادشاه احترام داشت و حتا در
سفرها همراه با پادشاه بود و در هر چیز با
شاه شریک بودی و در شکار و صید با شاه سوار میشدید و در هر کار با مردان هم راز
بودید.
ای ایران کو ان دولت عظیم کو ان شوکت جسیم چه شد
ان قدرت کذائی کجا رفت ان سلطنت خدائی
کجا است
ان شرف و در کجا است ان سعادت و کجاست ان عظمت پر قدرتت؟
یک مشت عرب لخت کون برهنه وحشی گرنه بی سروپا
امدند و یک هزارو چهارصد سال جزیک
معدود حکومت پدر و پسر(محمدرضا و رضا شاه) است
که تو را بدبخت کردند و بدین روزگار سیاه
نشاندند.زمین مینو قرین تو خراب شهرهای اباد تو
ویران مردم تو جاهل و نادان از تمام ترقیات
عالم و نعم تمدن و ترقی سیویلیزاسیون جهان محروم
و از حظوظ حیات ادمیت و حقوق بشریت
مهجور به ستم و ظلم گرفتارپادشاه توگرفتار علمای
تو از هر علم بی خبر و متعصب و بر نادانی
معترف و پافشار که میتوان گفت این همه خرابیهای
تو از این ملاهای تواند.
این ملاها بجز حیله که از پدران خود یعنی
سعدوقاص و خالدبن ولیدها چیزی به مردم ندادند و جز
خرافات و حیله و نیرنگ و خرافه پرستی چیزی به
مردم ندادند مانند پدران خود کشتند و فتوای
مرگ دادند و زندگی را به مردم جهنم کردند دقیقا
مانند پدران عرب خود.
ملاها هر جا ضعفی داشتند با خرافات پر کردند و
هر جا اشکالی در مواجب و مزد خود دیدند فتوا
و حکم جهاد دادند و مردم که در قرنها خرافه
پرستی در خون و پوستشان جمع شده بود همه را
چشم بسته میپذیرفتند و این شد که کشور عزیزمون
به این روز دهشتناک مواجه گشت.گویند روزی
شیطان با یکی از هواریان به بهشت رفت تا ببیند
چه خبر است دید که همه لختندو عیش و نوش و
عشق بازی میکنند شیطان پرسید واقعا این بهشت
است؟هوری گفت بله چطور مگه؟پاسخ داد ما که
در روی زمین همه این کارها را ازادمیان
میخواستیم نمیکردند ولی اینجا در جلوی چشم خدا میکنند
ازاخوندکی پرسیدم واقعا دربهشت درست است که
میشود با دختران شانزده ساله همیشه عشق بازی
کرد گفت بله گفتم تو اینجا نمیگزاری من راحت
بگردم و تفریح کنم جاییکه خدا مراازاد افریده چطور
مطمئن باشم در ان دنیا که مشخص نیست وجود دارد
یا خیر که اگر هم وجود داشته باشد بگزاری
راحت و عیش و نوش و عشقبازی کنم؟این مکر و حیله
ها برای خودت همیشه پنیر مفت برای تله
موشهاست ای اخوند گر چه خود هزار ترفند زنی و
قانون خدا درست کنی.
در زمان حمله این قوم وحشی و دین خشن و بیابانی
که برای اعراب بیابانی امده بود به یکسو
در ایران با تمدن نهادینه شد و مردم را برای
بردگی و غلامی و فقر و مکنت همتراز خود
اعراب
کرد . به یکباره دین زیبای اهورایی و مزدا پرستی
خدایش را به خدایی متکبر قاسم مکار داد و
فرهنگ ایران و ایرانی را به یکباره خشک وذلیل
ساخت این است قوانین هردو. قبل و بعد ازاسلام
مولانا شرف الدین دامغانی بر در مسجدی میگذشت خادم مسجد را دید
که سگی را پیچیده بود و میزد و سگ فریاد میکرد . مولانا در مسجد را باز کرد و سگ
بدر جست . خادم با او عتاب کرد و مولانا گفت : ای یار معذور دار که سگ عقل ندارد
ما که عقل داریم هرگز در مسجد میبینی؟
گویند بهشت و حورعین خواهد بود*********آنجا
می و شیر و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک*****چون
عاقبت کار چنین خواهد بود (خیام)
خدایا تا به کی ساکن نشینم**********من اینها از چشم تو بینم
تو این اخوند و ملا
افریدی**********تو تو چرت ما مردم دویدی
به شرع احمدی پیرایه بس
نیست؟**********زمان رفتن این خار و خس نیست؟
بیا از گردن ما زنگ وا
کن***********ز زیر بار خر ملا رها کن ( ایرج )
رهی جز کعبه وبتخانه میپویم که میبینم*********گروهی بت پرست اینجا ومشتی خودپرست
انجا ( مولوی )
خداوند نگهدار ایران باد ( نگارنده شیرزاد صفری )