دین عرب درطبع ایرانیها ومضراتی که بدنبال اورده و سواستفاده روحانیون از دین دراین 1200سال




دین عرب درطبع ایرانیها ومضراتی که بدنبال اورده و سواستفاده روحانیون از دین دراین 1200سال

با درود فراوان به خوانندگان مقاله های من خواستم تشکرویژه ای ازدوستان که همواره منت بر بنده نهاده و ابراض

محبت میکنند داشته باشم اینبار خواستم به عرض هموطنان گرامیم برسانم که دین عربی چه مضراتی برای ما که

ایرانی و از جنس لطیف هستیم داشته که خلق و خوی ما رو عوض کرده که میبینیم همه در میادین و میعادگاههای

قتل و سنگسار و اعدام جمع شده و حتا احساس شاف و سرور هم میکنیم.

ما ایرانیها بیش از دوازه هزار سال است که طبق پژوهش علمی در سراسر ایران از دانشمندان دنیا که ایرانیان در

ان سالها یکتا پرست بوده و حتا جالب اینکه مدارک و اسنادی هم بدست امده که در دوازه هزار سال پیش اتشکدهای

پیدا شده که نشان میدهد در ان زمان مردم علاوه بر داشتن فن وصنعت حتا از اتش استفاده هایی هم داشته اند و در

یکتا پرستی شکی هم نمیماند حتا تازگی در نزدیکیهای شهر کرمان تخته سنگهایی بدست اورده اند که روی انها

نوشتاری شده در بیش از شش هزار سال پیش اگه بدونیم قبلا گفته بودند نوشتاری که بدست دانشمندان بدست امده

مال سومریها بوده اما مبلغان هرگز نمیگویند که سومر هم جزو امپراطوری ایران بوده اما حال به تازگی دستنوشته

پیدا شده در شهر کرمان که بیش از شش هزار سال را میرساند. این نشانه را گفتم تا این را به شما دوستانم بگویم

که با ان تمدن بزرگ و ژرف چگونه میشود ملتی به این روز سیاه و تار برسند که همواره برای خونریزی و کشتار

به این نقطه زیر صفر رسیده و حتا احساس لذت هم به ما دست میدهد وقتی اعراب به کشور من و توهموطن عزیزم

حمله ورشد به دختران بیگناه و کودکان معصوم رحم و شفقت نداشتند دخترانیکه هر روز احساس خوشبختی و ملکه

بودن را داشتند ان روز باید به زیر شکنجه یا تجاوز اعرابی در بیاد که نه میداند دین چیست و نه میداند خدا کیست

هنگامیکه این اعراب به ناموس ایرانی رحم نکردند و هنگامیکه چنگیزها و یا سلاطینی از غیر ایرانی بر کشور ما

حکم راندند خلقو خوی ایرانی به مرور زمان عوض شد و از دیدن خون و کشتار نه اینکه ناراحت نمیشدند بلکه از
برای ثواب از خدای عرب خود اجرا کننده این کشتار میشدند و امروزه هم شاهد این امرها هستیم ( وای بر ما )



حال نمونه ای از یک واقعه شوم را از دیدگاه یک هموطن در دوران ناصرالدین شاه برای شما بازگو میکنم.

من در زاویه میدان شاه تهران درجه بیرحمی و پایه بی مروتی و طبع خونریزی و خوی ستمگری طبقات رایت را

ملاحظه و سیر مینمودم از هر طبقه رذالت عذاب تر و شریرتر و خونخوارتر قلندران بی آزار و درویشان بی کیشان

بیمار بودند که روحانیون سیصد کس از این بابیها را بین کسبها پخش نمودن که به هر قسم ده تن داده بودند که هر

جور خواستند انها را بکشند دراویش ان ده تن بیچاره از خدا غافل شده بابی را که برای کشتن به اینان سپرده بودند

اولا ان بیماران ان بیچارگان رادست بسته سرپای برهنه ویقه دریده ریش وسبیل کنده سروروی بخاک اکنده رختهای

پاره پاره صورتهای بخاک و خون و اب دهان الوده از خیابان شمس العماره وارد میدان شاه کردند.ان در ماندگان

رنگشان پریده با دلهای طپیده و سرو کله مجروح که هر خونریز بی باک و خونخوار سفاک از دیدنشان به هیجان

می امد همه مبهوت و متحیر با نگاههای طولانی به اطراف خویش نظر میکردند لبان داغ بسته انان مانند چوب

خشک بهم میخورد چون گوش دادم شنیدم به عجز و لابه می گفتند مردم تقصیر ما چیست و گناه ما کدام؟مال که

را خون که را ریخته ایم؟شما به محمد عربی ایمان اورده اید ما به میرزا علی محمد باب شیرازی هر چه محمد

گفته این باب هم گفته اگر او قران اورده این هم بیان اورده اگر ایات ان که به زبان خویش عربی نازل شده

معجزه است ایات این هم که به فارسی و عربی اورده معجزه است هر چه یهود و نصاری و مسلمان میگویند

ما هم میگوییم یا همه راست است و درست پس ما هم راست و درستیم یا همه مذاهب باطل است و دروغ است

ما هم باطل و دروغیم . خلاصه در ان اشوب و همهمه و غوغا و غلغله و دهشت و هلهله که درویشان بی ازار و

 لوطیان بدکردار باد به شاخ نفیرها کرده و ولوله در میدان شاه انداختند کسی گوش به سخنان بابیان نمیداد ایشان

را در وسط میدان شاه نشانیدند و ان خوش سرشتان با اره و تبرزین ها اطراف ان بیچارگان را فرو گرفته مشغول

بخواندن ذکر جلی هوهو الا هو و ناد علی شدند و هر یک از انان را درویشی با اره و تبرزین برابر نموده چون حلقه

ذکر به اخر رسید یک دفعه ان تبرزین و اره ها را بر فرق انان فرود می اوردند مردم شهر در اطراف نظاره کنان

دست زنان افرین گویان و شادباش گویان بودند و این حرکت وحشیانه و فعل زشت را تحسین کرده می ستودند این

افرین و تحسین ها در حالت ان نا درویشان تاثیر غریبی کرده بود که هر دوره حلقه ذکر را بلندتر و تبرزین را

سخت تر بر مغز ان بینوایان مینواختند تا عاقبت کار ایشان را ساختند . من از تماشای ان مغزهای پریشان و سر و

صورتهای تکه پاره شده پر از خون که بر خاک ریخته و بر کفن سفید درویشان پاشیده و انان را گلگون ساخته

حالتم دگرگون و حزن و اندوهم افزوده شد.بعد از انکه ان بی کیشان این دل ریشان را بدین قسم زار و نزار کشتند

باز دست از کشته انان بر نداشته محض خوش امد و نظارگان و ازدیاد حظ تماشاچیان شیشه های نفت اورده بر ان

بدنهای پاره پاره و خورد شده ریختند و اتش زده ختم مبارک هوهو و ذکر جلی الاهو را به اخر رسانیدند . مرا دیگر

نه حالت تماشای میرغضبی مستوفیان و نه طاقت قصابی و خونریزی منشیان و نه سایر اصناف کسبه تهران باقی

ماند. در ان گرد وغبار و گیروداد عزیمت عودت به منزل نموده صفوف مردم را میشکافتم و به عجله و شتاب رو به

منزل میرفتم ناگاه در خیابان شمس العماره به غوغایی غریب وازدحام بزرگ عجیبی بر خوردم که راه عبور و مرور

رامسدود کرده بود و از میان اشوب فریادی بلند بود که یکی با کمال عجز و لابه میگفت ای مردم اشهد ان لا اله الا

الله واشهد ان محمد رسول الله واشهد ان علیا ولی الله به الله من بابی نیستم برای خدا مرا مکشید.من مردم را شکافته

جوانی به سن بیست و هشت و سی یافتم که کلاهش از سر افتاده و تف برویش انداخته پایش بریسمان بسته در کمال

سرعت و شتاب جماعتی او را بر خاک به خواری تمام می کشیدند وگویا به میدان شاه برای قربانی فی سبیل الله اش

میبردند جمعی دیگراز زن ومرد مانع شده میخواستند در همان خیابان او را بکشند و اجر ثواب این عمل را خودشان

ببرندما بین این دو دسته غلغله وغوغا شده بود وقتیکه من رسیدم اخوند صحافی با کارد صحافیش میرغضبی داشت

من دست فرا برده که کاردش را گرفته از بکار بردن مانع شوم بلکه ان بیچاره جان بسلامت برد از کشش اخوند و

کوشش من دران ازدحام دست من بریده شد که دراین ائنا اخوند دیگربطرف من دوید که این بابی دیگر را هم بگیرید

براستی خوف و خشیت بر من دست داد خود را به زحمت هر چه تمامتر از ان فتنه و اشوب بدر بردم برای مداوای

دستم بخانه میرزا محمد جراح باشی دوست قدیمیم رفتم در را گشوده زود به درون خانه دویدم چون جراح باشی مرا

بدان حالت دید بسوی من دوید فورا اسباب جراحی حاضرنموده دستم را شست و بست با هم نشسته تفصیل را برایش

نقل کردم بی نهایت محزون شد گفت ان جوانی را که تو میگویی در فلان محله دیده و میشناسم ادیب عارف و عالم و

داناو بینا همیشه با طلاب مدرسه چال میدان مباحثه ومناظره میکرد ومن همواره او را نصیحت میکردم که ای جوان

( از طایفه اخوند و ملا بر حذر باش که اگر دوست باشند مالت را میخواهند و اگر دشمن شوند خونت را میخورند )

او میگفت اخوندها در ایران از سگ کمتر و خوارترند و انگهی در تهران چه میتوانند بکنند ؟ گمانم میرسد که امروز

اخوندان موقعی بدست اورده و ان بیچاره را به اسم بابی گرفته اند و من بسیار افسوس میخورم چرا که جوانی است

بسیار فاضل و دوست من .خدا نکند انکه میگویی او باشد .چرا جراح باشی اسم او چیست؟گفت میرزا علی.گفتم شاید

او نباشد.گفت خدا کند چراکه خیلی جای تاسف است نهار خورده محض رفع کسالت اندکی درازکشیدم بسیار خوابهای

هولناک و صور و اشکال سهمناک میدیدم در این وقت در خانه جراح باشی را بشدت کوبیدند چیزی نگذشت که خود

جراح باشی سراسیمه بارنگ پریده وحال شوریده وارد اطاق خوابگاه شد من ازدیدنش متوحشانه بر خواستم پرسیدم

چه شده؟ گفت دست از دلم بردار حالت گفتگو ندارم من از غایت وحشت اصرار کرده که خیلی پریشان شدم تازه مگر

اتفاق افتاده؟گفت حالا که در را زدند خود بمقب در رفتم و پرسیدم که رامیخواهید؟گفتند جراح باشی را من بگمان این

که کسی زخم بر داشته در را گشوده دو سه نفر سیدرا دیدم پرسیدند جراح باشی کجاست؟سوال کردم چه کارش دارید

گفتندچیزی که بکارش خیلی میخورد وبعمل جراحی خوب می افتد برایش اورده میخواهیم بدم بفروشیم گفتم چراجراح

باشی منم چه دارید که فروختن ان رامیخواهید؟یکی ازان دو پدرسوخته گفت شنیدیم پیه قلب ادم از برای زخم معالجه

ومرهم است و زهره انسان هر زهری را علاج و دوا شفای یکتاست اینک برای تو قلب و پیه دل و زهره جگر میرزا

علی بابی را اوردیم تو درمی چند میخری؟ای برادر من از شنیدن اسم میرزا علی روح از بدنم رفت چشمهایم بدوران

افتاد قوت زانوانم برید نزدیک بود غش کنم ان سید ولدالزنای بی حیا دست شال سبزگنده خویش نمود ودستمال خون

الود بدر اورده گره ان را گشود چشمم پارچه پیه خون الودی دید همین قدر نمیخواهم گفته در را بسته بخوابگاه تو

امدم حرف جراح باشی تمام نشده بود لرزه بر اندامم افتاد گفتم جراح باشی تو رو بخدا بس است حال روضه شنیدن

ندارم امر نما چای حاضر نموده اب سرد از برای اشامیدن اوردند دقیقه ای چند نگذشته جراح باشی امد که چای را

روی تخت لب باغچه ترتیب داده اند هوای انجا هم بهتر است برای چای خوردن به انجا رفتیم و لیکن چشمانم همه

چیز را گرد میدید گوشهایم اوازه های عجیب میشنید که از شهر بلند بود.همین قدر معلوم میشد که بابی کشی و خر

بگیری است چون فنجان چای اول را نوشیدم اواز سوزناک جانگدازی بگوشم رسید که یکی از اتش دل زاری همی

کرد چون طول کشید پرسیدم جراح باشی دیگر این نغمه ساز و اواز و این ناله جانسوز دل گداز از کیست که ما را

همان هول و هراس و دهشت و اضطراب منزل شما کفایت نمیکرد که این دل خراش فریاد را نیز باید تحمل کرد.

گفت به همسایگی ما زنی است که امروز به تهمت بابی گری دو پسرش جوانش را که نخ ابریشم و قیطان فروش با

دامادش در میدان شاه کشته اند.این بیچاره زن حالا از میدان شاه که قتلگاه دو پسر و دامادش است بر گشته گریه

میکند.گفتم گریه از درمان طبیعت برای حزن غم است بگذار گریه بکند منهم چندان از ناله های جانسوز بدم نمی اید

که مهیج غیرت است.نیم ساعت بیشتر طول نکشید که صدای دف و تنبک و اواز کف و بشکن از همان خانه بلند شد

من بسیار متحیر شدم که یعنی چه؟به این زودی ناله و زاری و گریه و سوگواری به اواز ساز وعیش و عشرت مبدل

شد.گفتم جراح باشی ماشنیده بودیم عروسی بعزا مبدل میشه اما ندیده بودیم که عزا به عروسی بدل بشه.شاید معجزه

بابی باشه.کشتگان زنده شده و بخانه عودت نموده اند.والا محمل دیگر نمیدارد تو رو خدا جراح باشی کسی بفرست

 خبر صحیح این قضیه را بیاورد.جراح باشی خدمتکارش را اواز داد و برای تحقیق این حال فرستاد ساعت به ساعت

 و دقیقه به دقیقه اواز ساز و صدا بشکن بشکن اوج گرفت و بر حیرت من می افزود تا دختر خدمتکار دوان دوان و

فریادکنان برگشت که ای جراح باشی ازبرای خدا به داد بی بی بیگم همسایه برس که زنان جمع شذه ومیخواهند خفه

اش سازند من با جراح باشی بخانه همسایه شتافتیم در صحن خانه محشر غریبی دیدیم از یک طرف سه چهار زن

ارایش کرده وسمه کشیده با زیر جامه های کوتاه میرقصیدند از طرف دیگر پنج شش زن سبز و سرخ و زرد پوشیده

سرخاب و سفید اب کرده دائره و تبک میزدند از سمتی دیگر جمعی سلیطه با سنگ و چوب و کفش و جاروب بر سر

بی بی بیگم بیچاره پیرزن هجوم اورده با مشت و لگد و کفش او را با این طرف و ان طرف بر خاک هلاک میکشیدند

یکی از ان زنان بدقیافه و به کریه به کربلائیه موسوم چارقد بی بی بیگم را که از دو سو به حلقش پیچیده با دیگری

چنان سخت میکشیدند که از جان بی بی بیگم بیچاره رمقی بیشتر نمانده بود که من و جراح باشی رسیده و ریش و

سبیل گرو کرده ان پیرزن را از چنگ اون خدا نشناسان بیرون اوردیم.جراح باشی زود او را به اندرون خویش برده

و به زنان سپرده من نیز به نزد ان مطرب و رقاص امده پرسیدم که شما کیانید و برای چه اینجا جمع شده اید؟گفتند

ای خان ما همسایگان این پیرزنیم و امروز شنیدیم دو پسر جوان و دامادش را کشته اند محض غیرت دین و تعصب

ملت خواستیم خوب دل این عجوزه را بسوزانیم و بزک وارایش نموده بسر سلامتی اوامدیم این رقص وساز و شادی

و اواز برای عزاداری ان سگان کافر است از این بهتر چه سوابی؟گفتم خوب حق همسایگی را ادا نمودید کافر بودند

به شما چه؟اعمال شما از کفر انها بیشتر و بدتر است.گفتند معلوم میشود تو هم بی دینی و پالانت کج است.به فتوای

اقای امام جمعه هر کس یک بابی را بکشد ثواب هزار حج و عمره مقبوله برده و اجر صد ختم قران را دارد .

نمیدانم باید چه بگویم از اینکه مردم ایران اینقدر به خونریزی و کشتار علاقه نشان میدهند و با سینه ای باز و با

عشقی کامل میگویند علی ابن ابیطالب حسنش در این است که قوم بنی قریظه که تعداد مردهایش بالغ بر نهصد تن

بودند و دستهایشان بسته بود در جلوی چشم زن و بچه هایشان سر برید.این خوی عربی بر ما هم مستولی گشته.
 ( به قول اسمائیل خوئی که میگوید )

(ما عشق مان همانا میراب کینه بود ما کینه کاشتیم و تا کشت مان ببار نشیند از

خون خویش و مردم رودی کردیم ما خام سوختگان زآن آتش نهفته که در سینه

 داشتیم در چشم خویش و دشمن دودی کردیم ما ارمان هامان را معنای واقعیت

 پنداشتیم ما بوده را نبوده گرفتیم و از نبوده البته تنها در قلمرو پندار خویش بودی

 کردیم ما کینه کاشتیم و خرمن خرمن مرگ برداشتیم ما نفرین به مه ما مرگ را

 سرود کردیم)


هرچه خواهی بر شهید کربلا خون گریه کن*********ماهها بنشین و بر آن

 ماجرا خون گریه کن


در دل تاریخ سرگردان بمان تا روز حشر***********همصدا با نوحه ی اهل

 عزا خون گریه کن


تا فراموشت شود وضع پریشان وطن****************برپریشان حالی آل عبا

 خون گریه کن


از غم امروز اگر گویی به خشم آید خدا**************در غم دیروز از بهرخدا

 خون گریه کن


نوحه ی تزویر می خوانند یاران ستم**************در کنارظلم بنشین بی ریا

 خون گریه کن


چون اسیربند و زندان نیست اینجا هیچ کس*********برغل وزنجیرسبط مصطفی

 خون گریه کن


شعله های اعتیاد ارسوخت نسلی راچه باک**********تو به یاد شعله های نینوا

 خون گریه کن


مصلحت را برحقیقت برگزین از روی عجز*********قصه ی"هیهات مناالذله"

 را خون گریه کن


چون جوانان وطن را نیست رنج و کاستی************برعروس قاسم نیکو لقا

 خون گریه کن


تشنه ی مهر و محبت نیست اینجا کودکی************بریتیم تشنه ی دشت بلا

 خون گریه کن


زانکه دامان وطن ایمن ز فقر است و فسا***********درعزای چادر دردانه ها

 خون گریه کن


از شهادت می گریز اما به" امید" ثواب***********هرچه خواهی بر شهید

 کربلاخون گریه کن                                             ( دکتر مصطفی بادکوبه ای)



از زاهد بی مغز مجوی معرفت حق******************کف از دل دریا چه

 خبر داشته باشد


بر حذر باش که این دست و دهن آب کشان***********خانمان سوزتر است

 سیل پناه میباشد


کار با عمامه و قطر شکم افتاده است*************تا در این کشور بزرگیها به

 افلاطون کنن


پس چه با شب زنده داری خون مردم میمکد********زین حار از زاهد شب زنده

 داران میکند     


                                              ( تبریزی)         
***خداوند نگهدار ایران باد***     ( نگارنده شیرزاد صفری )