(نگاهی برعملکرد پادشاهان از( خوارزمشاه تا صفوی
وعلت شکست سلسله اشان ونقش(روحانیت
)درآن زمان *** ***
با درود و عرض ادب خدمت خوانندگان و سپاسگزاری بابت خواندن مطالب بنده من با تحقیقاتیکه انجام دادم سعی
بر ان دارم زندگی و نحوه عماکرد پادشاهان و نقش روحانیون دران زمان بدون هیچ قصد وغرضی برای خوانندگان
محترم بیان کنم البته(
دردوبخش) باشدتا دوستانم بیشترروشنترشوندونقش روحانیون دران زمانها به گفته تاریخ نویسان
ان زمان میزیسته اند رو شرح داده و بدونید که پدر
رضا شاه بزرگ) وپسر(محمدرضا شاه) با چه دسیسهایی روبرو
بوده و چگونه مملکت رو بدست گرفته در چه فضایی و ایران رو چگونه به عرثه بین المللی رسوندن(
بخش اول)
از شوربخترین و بدعاقبترین پادشاهان ایران یکی (
سلطان محمد خوارزمشاه) ملقب به (اسکندرثانی) بود که در
زمان او مغولهابه ایران حمله کردند و یکپارچگی کشور از هم گسیخت این پادشاه که سالیان دراز از نعمات بر
خوردار بود وطبیعتا وظیفه شاهی به او حکم میکرده که در مقابل خطرات وحملات دشمنان به دفاع برخیزد وملتی
راکه سردرحاکمیتش داشتند حفظ و حراست نمایدحتا یک لحظه هم بخود زحمت نداد تا در مقابل تاتارها و مغولان
ایستادگی نماید وپیش ازانکه پای لشگریان چنگیزبه خوارزم برسد وسائل فرارش را فراهم اورد و ملتی را که
میرفت پس ازقرنها خود را از زیریوغ بیدادگران عربهای وحشی نجات بدهد تنها و بیپناه به زیرخنجرخونریزترین
وبیرحمترین قوم تاریخ انداخت تا خود سر سلامت بازگیرد وبازهم به ستمگری و بیدادگریها و عیش و عشرتها و
جمع اوری مال بپردازد.(
سلطان محمد خوارزمشاه) از خاندانی ترک ومردی بودقسی القلب وبیگذشت خونریز واز
همه بدتربی تدبیر و مال اندوز.سلطان محمد که طمع به ثروت چین کرده بود گرچه میدانست حاکم چین چنگیزخان
است هیئتی را برای تحقیق به چین اعزام داشته تا بداند اوضاع کشورچین ونیروی چنگیزخان تا چقدر قدرت دارد
مورخ شهیرعصرمغول یعنی(
منهاج سراج) که در ان زمان میزیسته میگوید ان هیئت به عنوان نمایندگان پادشاه
ایران به سوی کشورچین روان شد وقتی به نخستین کشورمرزی یعنی ترکستان رسیدندمرزداران ازماموریتشان
پرسوجوکردندهنگامیکه دانستند این چند تن ازطرف پادشاه ایران برای دیداروگفتگوبا خان تاتارامده اند مقدمشان
را گرامی داشتند و درتمام طول راه انها را با احترام کامل همراهی کردند ووسایل اسایش انها را فراهم نمودند.
سید اجل برای مهناج تاریخ نویس تعریف کرد چون به حدود شهرطمغان یعنی دارالملک التون خان مغول رسیدند
ازمسافت دورتپه بسیاربلندی نظرمان را جلب کردطبیعتا هریک ازهمراهان حدسهایی زدندو بعضی تصورمیکردند
که ان بلندی کوهی است پوشیده ازبرف اما وقتی به نزدیک ان بلندی رسیدیم متوجه شدیم که انها نه کوه است و
نه برف بلکه استخوانهای کشته شدگانیست که در موقع فتح ان شهربدست مغول و تاتاربه هلاکت رسیده اند.
سید اجل تعریف میکند وقتی به پکن رسیدند و چنگیزخان از ورودشان مطلع گردید دستورداد تا به گرمی ازایشان
استقبال نمایند وگفت تا هرزمانکه علاقمند هستند میتوانند دران شهر بمانند وفرمان صادرکرد تا ازهرحیث وسایل
رفاه و اسایش میهمانان ایرانی فراهم اوردند. انها سالی در چین به سفروتفحص و تحقیق پرداختند از نحوه رفتار
چنگیزخان ومقررات وقوانین جاری کشور وقدرت قشون وکیفیت حاکمیت خان تاتاراطلاعات کافی بدست اوردند و
هرزمان که بدیدارچنگیزخان میرفتند او ازپادشاه ایران با احترام یاد میکرد و سلطان محمد را برادرخطاب مینمود
هیئت چون میخواست برگردد چنگیزخان ضمن احترام فراوان گفت به برادرم پادشاه ایران بگویید خودم رافرمان
فرمای شرق میدانم او را نیز فرمانفرمای غرب میشناسم و مایل هستم که بین طرفین صلح و وداد کامل برقرار
باشد وهیئتها و نمایندگان هردو طرف دوستانه وبرادرانه بتوانند با ازادی در هر دوکشوررفت و امد نمایند وباب
تجارت و دادوستد از هرهیث بازباشد تا بتوانیم امتعه و مال التجاره خود را باهم معاوضه نماییم تارفاه و اسایش
مردم هردو کشورافزوده گردد.هیئت وقتی اماده رفتن شد چنگیزخان به هریک ازایشان هدایای فراوان وذیقیمتی
داد وبرای سلطان محمد تعدادی شتر که هرکدام هدایای مخصوصی راحمل میکردارسال داشت واخرین کلامش ان
بود که چنگیزخان مغول خواهان دوستی وبرادری سلطان محمد میباشد .هیئت بعد از رسیدن به ایران هدایا را به
سلطان دادوبه سلطان گزارش دادندکه لشگرچنگیزامادگی زیادی برای جنگیدن واز مرزهای کاملا دفاعی وتجهیز
سخنها گفتند تا شاید عقل و تدبیرسلطان محمد و اطرافیانش بکاربیفتد وازبازی کردن با دم شیر پرهیزکند.
چنگیزبعد ازمدتی نمایندگان دوستی و بازرگانانی را به ایران گسیل کرد.مهناج مینویسد ازجمله هدایائی که چنگیز
به همراه این کاروان برای سلطان محمد فرستاده بود یک قطعه طلای ناب بشکل و قواره گردن شترونیز بسیاری
ظرائف دیگرازنقره وابریشم وچینیهای گرانقیمت.مورخین نوشته اند این کاروان بیش از پانصدشترباربنه داشت
ومیخواستند این وسایل را به سلطان داده و اجازه داد و ستد را بین دو کشورافتتاح نمایند.این کاروان به اولین
شهرمرزی بین دوکشور(
فاراب)که شهری پرثروت واباد مردمانش درکمال تنعم واسایش زندگی میکردند فرماندار
این شهربرادر زاده ترکان خاتون مادرمستبد حکومتگرا سلطان ونامش(
اینالجق) معروف به(غایرخان) که مردی
بیرحم ومال اندوزمشهور بود وبرای بدست اوردن ثروت به هرجنایتی دست میزد وقتی کاروان به شهر رسد غایر
خان وقتی به مال و متاع انان چشم دوخت انان رابه اسم جاسوس دستگیرکردونامه ای به سلطان به این مصنون
که جاسوس هستند وبرای جاسوسی به ایران امده اندوسلطان بیخردبدونه اینکه تحقیقی کنددستور قتل ان کاروان
را صادر کرد چنگیزخان وقتی متوجه عملکرد شد با مشاوران و وزیران دربارجلسه ای گذاشتند واین ماجرا را
برسی وتحقیق کنندپس نماینده ای را که مردی خرد گرا بود بنام (
ابن کفراج بغرا)که زبان پارسی رابخوبی صحبت
میکرد و پدرش سالها در ایران درخدمت سلطان تکش میزیست به اتفاق دو تن از بزرگان تاتار روانه دربار شدند
ابن کفراج وقتی بحضور سلطان محمد باریافت ابتدا درود وتهنیت دوستانه و برادرانه چنگیزرا اعلام داشت و بعد
گفت که چون فرمانروای تاتار از قتل و کشتاراتباعش که نمایندگان بازرگانی او بودند وهدایائی را برای سلطان
محمدمیاوردندمطلع گردیده مارابحضورسلطان اعزام داشته تاضمن ادای احترام ورساندن پیام دوستانه وبرادرانه
خان تاتار درخواست کنیم تا سلطان عظیم الشان مقررفرمایند قاتلین مغولها را به ما تحویل داده تا انها را به پکن
برده و در حضورقضات وبزرگان تاتاربرسم مغولی محاکمه نموده و به مجازات سزاواربرسانیم.سلطان بامشورت
ترکان خاتون وسران لاف زن کشورزیر باراون خاسته نمیره و دستورقتل سفرای مغول را در همان تالار داده تا
گردن بزنند.عطاملک جوینی نویسنده تاریخ گشای که خود در دوره مغول میزیسته نوشته است که میلیونها ایرانی
کشته شد.ثروتها به غارت رفت وعاقبت شهرهاوروستاهای بسیاربا خاک هموارگرید گروه کثیری اززنان ومردان
اواره شدند به قصاص هرتارمویی ازبازرگانان مقتول مغول هزاران سربرهرکوی وبرزنی به گردش دراوردند.
رشیدالدین فضل اله در کتاب جامع التواریخ مینویسد در تمام ان دوران سلطان محمد خوارزمشاه که با فرمان
نسنجیده خود موجب ان همه کشتار و بیرحمی گردیده بود بجای انکه در قبال چنان اقدام مستهجنی لااقل درصدد
مقابله ونجات اهالی کشورباشد و بابزرگان و ارتش مشورت کند و چاره ای بی اندیشد و دفاع ازجان ایرانیها را
کند فقط بفکر فرار بود واز بلخ به نیشابور امدوچنان وحشت زده بود که مردم شهر بکلی هراسناک شدند.تاتار
به محض اینکه فهمیند سلطان به نیشابود گریخته ملخ واربه نیابور رفتند و شهررا غارت و سوزاندند سلطان به
هرشهری که میگریخت مغولها حمله ور شده و همه رو از دم تیغ میگزراندند.
واین چنین ایران را ویران و به خاک و خون کشیدند این بی تدبیری پادشاه خط سیاهی در تاریخ ایران گذاشت .
(
شاه سلطان حسین صفوی ) معروف به ( ملا حسین ) اخرین پادشاه صفوی
شخصی که هرگزندانست معنی سلطنت چی هست وچرا به اومیگویند پادشاه و نه صفات مردانگی رابکمال داشت
ونه قدرت درک زمان را نه بزندگی مردم اهمیت میداد ونه حرمتی برای سرزمینش قائل بود.
الوده بود به موادمخدر*زن بارگی*امردبازی و او یکی ازکسانی بود که سالها بجای اب خوردن شراب تجویزکرده
بودبه همین دلیل غالب اوقات ازحال طبیعی خارج بودوعجیب این بود که با این حال تنها کتابی را که میخواندقران
بودوبه نمازمیایستاد وبراساس روش پدرانش همچنان زیرفرمان گروهی اخوندبسرمیبرد که برمملکت مسلط شده
بودند ومیخواستند پایه های معنوی حاکمیت خودشان را هرچه بیشترمستحکم نمایند تنها اشتغال مهمش زادو ولد
بود . همه کسانیکه اهل برسی و تحقیق تاریخ هستند اعتقاد دارند که سیستم سیاسی و اجتماعی ایران بر اثر دو
رویدادتاریخی تغییرعمده نمود که هردو ان رخدادها درمسائل معنوی وفرهنگی واخلاقی ایران تاثیرعمیق وبنیانی
گذارد که پس ازصدها سده هنوزهم این تاثیر پذیری در روحیه و روش و منش ما ایرانیها کاملا نمایان است .
در دوران شاهان بعدازشاه عباس اول طبق یک قرارداد نانوشته کارهای کشور بدین طریق بین سه گروه
تقسیم شده بود که همچنان تا انقراض سلسله برهمین روال باقی ماند.امورکشور داری راقزلباشها ویاگرجی
وچرکسهایی که ازخارج به ایران امده ومورد نظرشاه قرارمیگرفتند به همین جهت ایرانیان اصیل ازجریانات
واقعی کشوردوربودند.اموراجتماعی ومذهبی واخلاقی وخانواده هم دردست اخوندیسم سپرده شده بود تاهرچه
بیشتر مردم عادی رو باخرافات وتعصبات دروغین مذهبی ازجریانات کشوردورنگاه دارند.
درزمان سلطان حسین بود که مشتی اواره پاپتی و شورشگر بنام محمودافغان بر ایران چیره و جنایات انجام
میدهد ودخترشاه سلطان حسین را به عقد خود دراورده و خود شاه با ترس و لرزتاج پادشاهی روبرسرمحمود
افغان گذاشته واعلام میکند ازاین ببعد سرورشما کسی نیست جزمحمود و این دسیسه ها بوسیله اخوندیسم که
شاه وتمام درباریان رافاسدو خرافه ای باراورده که برای از بین بردن محمود افغان که در پشت دروازه اصفهان
بودندبجای چار جویی مراسم آش نخود درست کرده که با درست کردن آش نخودهمه شورشیان دودهوا میشوند
واینگونه میشود که مردم بیچاره ازفرط گرسنگی تمام پوست وریشه درختان وحتا سگ گربه و در اخرکسانیکه
مرده بودند با جدا کردن قسمت رون مرده انرا میخوردند.
حسن روملو درکتاب احسن التواریخ مینویسد سلاطین صفوی بمنظورایجاد وتشدید اختلاف بین ایران و عثمان
مذهب شیعه را بعنوان مذهب رسمی کشوراعلام کردند درواقع قوانین ومقررات دولت صفوی برپایه فقه شیعه
استوارگردید به همین سبب روحانیون وعلما شیعه اخوندیسم جایگاه ویژه ای دربین سران صفویه پیدا کردندکه
عده ای شیاد ونابکار برای استفاده ازامتیازات وموقعیت روحانیت به لباس ایشان درامدند در انزمان که اخوند
بین مردم چنددستگی انداختندمثلا نبایدازدکان فلانی خریدکنی یا زن به فلان کس ندهید و بیشتر مواقع این دستها
درماههای محرم با چوب وسنگ بجان هم افتاده و همیشه خیلیها خونین ومالین برمیگشتند به خانه و جالب این
که شکایت یا گلگی نمیکردند واگردر این بین کسی هم کشته میشد خانواده اون با افتخارمیگفت که میره بهشت
درکنارامام حسین چون درماه محرم کشته شده این نقش را اخوندیسم بوجوداورده بود و با این اختلافات همیشه
اخوندیسم سود برده و جمله معروف ازکتاب سیمای احمدشاه قاجارکه میگویدروزیکه احمدشاه خواست به اروپا
برود برای تفریح و خوشگذرانی ولیعهدش محمدحسین میرزابه اومیگویدبا این وضعیت اشفته که درکشوراست
خوب است اعلیحضرت چندی تحمل کنندتا مملکت ازاین اشفتگی دربیاد احمدشاه میگوید که ایرانیها انقدرارزش
واهمیت ندارد که من اوقات خودم را صرف ارامش انها کنم.روزیکه افغانها به ایران حمله کرده بودند طایفهای
قدرتمندی مثل لرها که میتوانستند افغانها رو تا افغانستان به عقب برانند و از انجاییکه مردم از ستمگری شاه
واخوندیسم به تنگ امده بودند همیشه میگفتند خدایا صفویه را سرنگون کن هرکه میخواهد جایش بیاید و این
بود ایران دوباره ویران شد در سال(1357) تازی یکباردیگه این شعارها با کمک اخوندیسم برزبانها جاری شد
که خدایا شاه پهلوی بره هرکس راخواستی جایش بیایدوبازاختیارکشوربدست مشتی اخوندافتاد که همراه فرصت
طلبان جهان وطن شیرازه کشوررا ازهم دریدند.یکی دیگر از کارهای خاجگان و اخوندیسم درزمان صفویه این
بودکه اگرکسی خلافی میکرد بجای مجازات اموالش رامصادره میکردنددقیقاشبیه شورش(1357)درایران عزیز
تاقبل ازمراسم تاج گذاری حسین میرزاکه ملقب به شاه سلطان حسین میگردیدپیوسته رسم بران بودکه درهنگام
انجام تشریفات سه نفر ازسران قزلباش تاج و شمشیررا بنام مجری عدالت بکمرشاه میبستند ئتاج را هم بنام
مرشد کامل به سراومیگذارند ولی شاه سلطان حسین این رسم را به هم زد وازشیخ الاسلام محمدباقرمجلسی
(که یک اخوند زنباره و مریض جنسی بود و در کتابهایش بارها از عمل جنسی به کرات نام برده) خواست تا
شمشیرمرصع را اوبکمرشاه ببندد وبا این اقدام ازان تاریخ عملا فرمانبرداراخوندیسم گردید.(بخش دوم)
پدر(
رضا شاه بزرگ) وپسر(محمدرضا شاه) را توضیح میدهم در وبلاگ بعدی( نگارنده شیرزاد صفری)