اگر نتوانیم باور کنیم که ایرانی توسعهگرا، شاد، نیرومند و روبهرشد در گذشته وجود داشته است، به امکان اعادهی آن در آینده هم امیدی نمیتوانیم ببندیم.
به نظر میرسد هر تصویر ایدهآلی از آینده ریشه در اکنون و گذشتهی ما دارد. در آخرین چهارشنبهی خرداد سال جاری، گاردین در صفحهی تهران خودگزارش جالبی از نوستالژیای زمان شاه میان مردم ایران منتشر کرد که خبرنامهی گویا دو سه بند از آن را با عنوان ایرانیان با اشتیاق از خاطرات شاه حرف میزنند ترجمه کرده است. نویسنده توضیح میدهد که یک پنج ریالی زمان شاه با نشان حکشدهی شیر و خورشید را به گردن خود میآویزد و واکنش مردم را به آن مشاهده و ثبت میکند. واکنشها عموماً مثبت و همراه با ستایشهای آنچنانی از شاه، پدرش و ایران پیش از انقلاب است. نه فقط مردم سالخوردهای که آن دوران را تجربه کردهاند بلکه حتی جوانانی که علیالاصول تجربهی دستاولی از ایران پیش از انقلاب ندارند، در این ستایشگری، در این نمایش احساس تأسف و حسرت نسبت به آن زمان از دسترفته، شریکاند!
نگارندهی این سطور با خواندن این گزارش به یاد پارهای مشاهدات مشابه خود افتاد. سالها پیش، یکی از منتقدان فرهنگ سیاسی کشور، در مصاحبه با روزآنلاین، خاطرنشان کرده بود که بدنهی جامعه احیاناً خاطرهی بدی از زمان شاه ندارد! علیرغم دههها تبلیغات رسانهای انقلابیون پیروز، مردم درست یا غلط، «زمان شاه» را با رونق اقتصادی، روابط حسنه با دنیا، زن بیحجاب و شکوفایی هنر پاپیولار (مردمی) تداعی میکنند. این در حالیاست که به نظر میرسد حکومت سلطنتی و مشخصاً آخرین بازماندگان خاندان پهلوی، هیچ اقبالی در میان اقشار تحصیلکرده و به ویژه روشنفکرمآب ندارند. گزارشگر مجلهی گاردین به عنوان نتیجهگیری از مشاهدات خود مینویسد که به نظر نمیرسد مردم، زمان شاه را آنچنان که واقعاً بوده به خاطر میآورند؛ بلکه آن زمان را آنچنان که مایلند بوده باشد تصویر میکنند! آنها نیاز دارند که بدانند و به خود القاء کنند که روزگار همیشه این قدر افتضاح نبوده است! «جذابیت اصلی شاه در این است که او دقیقاً در تقابل با هر آن چیزی قرار گرفته است که جمهوری اسلامی نمایش میدهد... محمد رضا شاه، مخزنی برای سرخوردگی و خشم فروخوردهی مردم است. او تابلوی سپیدیست که بر آن نسخهی بهتری از ایران را نقاشی میکنند. اگرچه این نسخه هیچگاه واقعاً وجود نداشته است. این نوستالژیا به مثابهی براندازیاست.» تحصیلکردهها و به ویژه آنهایی که بر اثر مطالعات بیشتر، تحتتأثیر فرهنگ روشنفکری معترض عصر پهلوی هستند، با این نکته کاملاً موافقاند که ایران پیش از انقلاب هرگز به آن خوبی که در خاطرهی مردم بازنمایی میشود و احیاناً از سوی برخی رسانهها هم تقویت میشود، نبوده است.
آنها به آسانی استدلال میکنند که اگر ایران پیش از انقلاب تا به این حد رویایی و مطلوب بوده است، انقلاب منطقاً نباید رخ میداده است! ذهن انتزاعیتر مردم تحصیلکرده به این استدلال صوری متوسل میشود که اگر ایران عصر جمهوری اسلامی حقیقتاً دورانی سیاه و غیرقابل دفاع است، مفهومش به هیچوجه خوب بودن دوران پیش از آن نیست. اما به نظر میرسد هیچکدام ازاین استدلالها بر افکار عمومی بدنهی جامعه و شیوهی بازنمایی واقعیت در ضمیر جمعی اثری ندارد. تجربهی زیستهی مردم و طرز تفکر انضمامی، پاک آنها را به راه دیگری برده است. واقعیت این است که در آنچه که یان آزمان (Jan Assmann) مورخ معاصر آلمانی، تاریخ یاد و خاطره (mnemohistory) مینامد مباحث روشنفکری روز، استدلالهای صوری و مقولات پرطمطراق اهالی آکادمی چندان موثر واقع نمیشود؛ بلکه تجربهی زیستهی مردم و واکنش غریزی و عاطفی آنها به آنچه از سرگذرانیدهاند به مراتب نقش تقویمی برجستهتری دارد. دانش سیاسی مردم، محصول تاریخنگاری (historiography) نیست.
دانش سیاسی مردم محصول سازوکارهاییاست که در آنها فراموشی هماناندازه اصیل است که به خاطر آوردن؛ واقعبینی هماناندازه نقش دارد که تخیل؛ و عقل همانقدر که احساسات؛ انصاف همانقدر که انتقامجویی. بنابراین آیا بهتر نیست که تحلیلگران و رهبران سیاسی، صرفنظر از آنچه خود در مورد واقعیت عصر پهلوی میاندیشند، به وجود این نسخهی خیالی بهتر از ایران در ذهن مردم ایمان بیاورند؟ آیا به جای جنگیدن با آنچه که پیشاپیش به وجود آمده و ظاهراً با مرور زمان تقویت هم میشود، بهتر نیست که روی این نوستالژیا به مثابه یک سرمایهی سیاسی کار شود؟
بزرگترین مشکل اپوزیسیون جمهوری اسلامی این است که هیچ تصویر متمایزی از آینده – در مقایسه با تصویر «ایران اسلامی» حاکمیت – ندارد. تحولخواهانی که هنوز به امکان تغییرات اصلاحطلبانه از درون حاکمیت، معتقد باقی ماندهاند و چه آنها که بیرون گود قدرت ایستادهاند و ظاهراً رادیکالتر و مخالفترند، هر دو با یک شدّت و حدّت، آرمانی بودن و مطلوب بودن ایران پیش از انقلاب را انکار میکنند و همزمان وضع موجود را هم نفی میکنند. اما هیچ جریان یا گروهی نتوانسته است تصویر ولو مبهم و گنگی از یک ایران بهتر یا ایران ایدهآل ارائه دهد. درست همینجاست که باید به قدرت سیاسی اپوزیسیون و حتی به وجودش شک کرد! اپوزیسیونی که قدرت خود را فقط از «نفی» میگیرد، ناتوان یا کمتوان است و با گشوده شدن هر روزنهای در حاکمیت، هیمنهی خود را میبازد و هیجانزده به یکی از گروههای «خودی» میپیوندد و شأن خود را در حد رأیجمع کن یکی از جریانهای سیاسی فعال تقلیل میدهد.
این اپوزیسیون، چون حرفی برای اثبات و ایجاب ندارد، دائماً در معرض تأیید دوبارهی همان تصویر ایدهآل رسمیاست. اما برای پایگاه اجتماعی تحولخواهان، «دوران طلایی امام» حقیقتاً چقدر برانگیزاننده است!؟ تصویر یک ایران شیعی به رهبری «سردار عارف» چه میزان پتانسیل سیاسی در جهتی اصلاحطلبانه دارد!؟ واقعیت این است که نخبگان، تحلیلگران و روشنفکران ما بارها و بارها موفق شدهاند با همان تصاویر ایدهآل رسمی کنار بیایند و خود را آشتی دهند. اما آیا آنها در این صورت از بدنهی اجتماع عقب نیافتادهاند! آیا تودههای مردم به راهی مستقل از نخبگان در بازسازی یک تصویر ایدهآل از آینده نمیرود!
به نظر میرسد هر تصویر ایدهآلی از آینده ریشه در اکنون و گذشتهی ما دارد. اگر نتوانیم باور کنیم که ایرانی توسعهگرا، شاد، نیرومند و روبهرشد در گذشته وجود داشته است، به امکان اعادهی آن در آینده هم امیدی نمیتوانیم ببندیم.
شاید چشم اسفندیار اپوزیسیون بیجان و تنها راه برونشد از این وضعیت انسداد که چیزی جز درجا- زدن در طریق انقلابیون نیست، تأیید کردن تصویری از گذشته است که اگرچه ممکن است فاصلهی قابل ملاحظهای از واقعیت داشته باشد، اما هر چه که هست پتانسیل عظیمی برای رهایی دارد. هرچقدر تقابل این تصویر از گذشته با واقعیت حال حاضر شدیدتر باشد، اختلاف پتانسیل بیشتری نیز تولید میشود. نیروی عظیم خفته در بطن جامعه را با چنین اختلاف پتانسیلی میتوان به حرکت واداشت. نباید فراموش کنیم که تصور انقلابیون نیز از تاریخ گذشته محصول تاریخنگاری آکادمیک نیست؛ بلکه محصول تاریخ یاد و خاطره، و سازوکارهای غیردقیق و کارکردهای سیاسی آن است. دهههاست که انقلابیون جاانداختهاند که رضا شاه، راه آهن جنوب به شمال را به دستور انگلیسیها و جهت نیرورسانی به جبههی متفقین در جریان جنگ جهانی دوم ساخته است. این در حالیاست که مقدمات احداث این راه آهن در ایران، خیلی پیش از وقوع جنگ دوم جهانی آغاز شده بود!